اغلب گفته میشود که «مقایسه» دزد شادی است. شاید باورتان نشود، ولی این بیانیه دربارهی سریالها نیز صادق است. برای بعضی از سریالها، صرفا وجود داشتن و سرگرم کردن مخاطب خود کافی نیست، چون حضورشان در فرهنگ عامه روی قضاوت شدن سریالهای دیگر تاثیر میگذارد. این تاثیر هم معمولا منفی است. ۱۰ سریال عالی و درخشانی که در این مطلب معرفی شدهاند، از شدت خوب بودن، باعث شدند سریالهای همسبکشان در مقایسه با آنها بد به نظر برسند اما چرا و چگونه؟
گاهیاوقات، یک سریال آنقدر عالی، نبوغآمیز، نمادین و انقلابی است که باعث میشود سریالهایی که پس از آن پخش میشوند، تا ابد با آن مقایسه شوند. با الهام از یکی از تاپیکهای اخیر ردیت (Reddit) دربارهی این موضوع، ما فهرستی از ۱۰ سریال را تهیه کردیم که بهنحوی باعث خراب شدن سریالهای دیگر در سبک خود شدند.
حتی تا سالها پس از انتشار این مقاله، اگر سریالی در سبکهای نامبرده منتشر شود، خواه ناخواه با آنها مقایسه خواهد شد؛ این سریالها سطح کیفی قصهگویی را تا حدی بالا بردهاند که کمتر اثری میتواند به آن نزدیک شود. شاید وضعیت همیشه اینطور باقی نماند، ولی این مجموعههای تلویزیونی عالی و پرطرفدار رقابت را برای سریالهای دیگر بهمراتب سختتر کردند…
- ۱۰ سریال جذاب نتفلیکس که میتوانید یک روزه تماشا کنید
- ۱۰. «لاست» بیشتر سریالهای معمایی را خراب کرد
- ۹. «بازی تاجوتخت»، سریال «چرخ زمان» و «حلقههای قدرت» را خراب کرد
- ۸. «گستره» همهی سریالهای جدید «پیشتازان فضا» را خراب کرد
- ۷. «تسخیر عمارت هیل»، «داستان ترسناک آمریکایی» را خراب کرد
- ۶. «وراثت»، سریال «میلیاردها» را خراب کرد
- ۵. «اندور» همهی سریالهای دیگر «جنگ ستارگان» را خراب کرد
- ۴. «شنود» بیشتر سریالهای پلیسی را خراب کرد
- ۳. «دردویل» سریالهای «ارو ورس» را خراب کرد
- ۲. «لست آو آس»، سریال «مردگان متحرک» را خراب کرد
- ۱. «ساوث پارک»، سریال «فمیلی گای» را خراب کرد
۱۰. «لاست» بیشتر سریالهای معمایی را خراب کرد
نسبت به سریال «لاست» (Lost) هر حسی داشته باشید، نمیتوانید اثر عمیق آن روی سریالهای درام معمایی را نادیده بگیرید.
طی ۲۰ سال اخیر، «لاست» یکی از معدود سریالهایی بود که میتوانستید انتظار داشته باشید همکارانتان در محل کار دربارهاش حرف بزنند. در طی چند فصل اول سریال، اسم «لاست» ورد زبان همه بود. با اینکه پایان سریال تا به امروز تفرقهبرانگیز باقی مانده است، خود سریال طوری ذهن تماشاچیان را درگیر کرده بود که کمتر سریالی در این زمینه میتواند با آن رقابت کند.
این سریال برای همهی شبکهها و سریالسازهای دیگر یک چالش بزرگ ایجاد کرد: اینکه سعی کنند تا «لاست جدید» را بسازند. برای همین در طی ۱۵ سال اخیر، روی هر سریال معمایی که شخصیتهای زیاد دارد، از همان ابتدای کار فشار زیادی وجود داشته است.
همچنین «لاست» ثابت کرد که به پایان رساندن سریالهای معمایی، طوری که همه از آن راضی باشند، کاری بسیار سخت است. با توجه به اینکه پایان تفرقهبرانگیز سریال با قدرت تمام در حافظهی جمعی مردم ذخیره شده است، هرگاه که یک سریال معمایی با شروع قوی و امیدوارکننده پخش میشود، بهسختی میتوان دربارهی احتمال چرت بودن پایانش فکر نکرد.
برای همین، شاید حتی بتوان ادعا کرد که بهتر است سریال عالی «لاست» را تماشا نکنید، چون تا آخر عمر تصورات و سطح انتظارتان از سریالهای معمایی را خراب خواهد کرد.
حتی با وجود اینکه سریالهایی چون «جداسازی» (Severance) و «از» (From) جزو بهترین سریالهای معمایی چند سال اخیر ردهبندی شدهاند، بهسختی میتوان آنها را صرفاً بر اساس معیارهای کیفی خودشان قضاوت کرد و سایهی سریال درام علمیتخیلی نمادین جی.جی. آبرامز (J.J. Abrams) و دیمون لیندلوف (Damon Lindelof) را بالای سرشان حس نکرد.
۹. «بازی تاجوتخت»، سریال «چرخ زمان» و «حلقههای قدرت» را خراب کرد
«لاست» تنها سریالی نیست که راه را برای ساخته شدن زیرسبکی از مقلدان خود هموار کرد. «بازی تاجوتخت» هم مثل «لاست» یکی از آن سریالهایی بود که در دههی گذشته، ورد زبان همه بود و صحنههای حماسی و هیجانانگیزی در سبک فانتزی به عرصهی نمایش گذاشت که مخاطبان تاکنون روی صفحهی نمایش خود ندیده بودند.
موفقیت فوقالعادهی این سریال هم مثل موفقیت «لاست»، همه را در هالیوود مجاب کرد تا در تکاپوی ساختن «بازی تاجوتخت» جدید بربیایند. از جمله کاندیدهای قوی در این زمینه میتوان به اقتباسهای آمازون از آثار کلاسیک فانتزی، یعنی «چرخ زمان» (The Wheel of Time) و «ارباب حلقهها: حلقههای قدرت» (The Lord of the Rings: The Rings of Power) اشاره کرد.
مدتها پیش از اینکه هرکدام به نمایش دربیایند، با «بازی تاجوتخت» مقایسه میشدند؛ به نظر میرسد در این مقطع، هر سریال فانتزی در مقیاس بزرگ چارهای جز تن دادن به این مقایسه را ندارد.
«بازی تاجوتخت»، با وجود فصل پایانی سوالبرانگیز خود، چنان جا پای محکمی در سبک فانتزی به جا گذاشته است که به نظر میرسد هر اثری در این سبک باید بهشکلی حوصلهسربر با آن مقایسه شود و هیچ راه دیگری برایش وجود ندارد.
۸. «گستره» همهی سریالهای جدید «پیشتازان فضا» را خراب کرد
«گستره» (The Expanse) از آن سریالهای علمیتخیلی عالی و نادر است که در هر نسل فقط یک نمونه از آن را میبینیم: سریالی که عملاً روی تمام آثار دیگر در سبک خود را کم میکند.
جهانسازی و شخصیتهای این سریال آنقدر غنی هستند که عملاً هر سریال دیگری که اخیراً منتشر شده و در آن شاهد سفینه و فضا هستیم، در مقایسه با آن متوسط به نظر میرسد.
البته چند استثنا هم وجود دارد؛ مثلاً یکیاش «جنگ ستارگان: اندور» (Star Wars: Andor)، ولی «گستره» بهطور خاص باعث شد که پرژوههای «پیشتازان فضا» (Star Trek) جدید خیلی بد به نظر برسند.
البته نمیتوان حضور پررنگ و برجستهی «پیشتازان فضا» در ژانر علمیتخیلی طی چند دههی اخیر را نادیده گرفت، ولی سریالهای جدید و پرزرقوبرق مجموعه – یعنی «دیسکاوری» (Discovery)، «پیکارد» (Picard) و «دنیاهای عجیب نو» (Strange New Worlds) – در مقایسه با دقت تکنیکی و قصهگویی عمیق «گستره» شبیه به فستفود بیکیفیت به نظر میرسند.
اگر در نظرتان سریالهای جدید «پیشتازان فضا» فقط به درد گذران وقت میخورند و همچنان که در حال بالا و پایین کردن صفحهی گوشیتان هستید، تماشایشان میکنید، «گستره» مثل تمام علمیتخیلیهای عالی دیگر از شما انتظار دارد به آن توجه کامل نشان دهید و پاداشاش را هم به شما میدهد.
۷. «تسخیر عمارت هیل»، «داستان ترسناک آمریکایی» را خراب کرد
«تسخیر عمارت هیل» (The Haunting of Hill House)، اولین سریال وحشت مایک فلنگن برای نتفلیکس، از یک لحاظ به «گستره» شباهت دارد و آن هم این است که نشان داد سریال ترسناک حتماً نباید ابزاری برای وقتگذرانی باشد که تنها بهلطف عناصر شوکهکننده توجه مخاطب را جلب میکند؛ این سریال نشان داد یک سریال ترسناک میتواند بهاندازهی هر سریال درام باپرستیژی از لحاظ احساسی درگیرکننده باشد.
وقتی «تسخیر عمارت هیل» منتشر شد، بلافاصله بهشکلی مثبت با «داستان ترسناک آمریکایی» (American Horror Story)، سریال ترسناک شبکهی FX مقایسه شد، خصوصاً فصل اول مجموعه با نام «خانهی قتل» (Murder House) که با آن چند وجه شباهت نهچندان سطحی دارد.
با اینکه فصل اول «داستان ترسناک آمریکایی» جزو بهترین فصلهای سریال است، اقتباس ظرافتمندانهتر و هنرمندانهتر فلنگن از داستانی مشابه – که آن هم دربارهی اکتشاف اختلافات و روانزخمهای خانوادگی در بستر سناریوی خانهی جنزده است – بهمراتب بهتر ظاهر شد.
«داستان ترسناک آمریکایی» در مقایسه با «تسخیر عمارت هیل»، حتی در بهترین لحظاتش، شبیه به یک اثر سرگرمکنندهی خشکوخالی به نظر میرسد.
البته «داستان ترسناک آمریکایی» واقعآً از لحاظ سرگرمکننده بودن چیزی کم نداشت، ولی وقتی فلنگن به همهیمان نشان داد که یک سریال ترسناک عالی چقدر میتواند عمیقتر باشد، دیگر سرگرمکننده بودن کافی به نظر نمیرسید.
۶. «وراثت»، سریال «میلیاردها» را خراب کرد
«میلیاردها» (Billions)، سریال عالی شبکهی شوتایم، اخیراً پس از هفت فصل به پایان رسید، هرچند اگر از بسیاری از طرفداران بپرسید، این سریال درام بهشدت اعتیادآور پس از شروع فصل ۴ بهطور قابلتوجهی افت کرد.
بر حسب تصادف، یا شاید هم نهچندان بر حسب تصادف، درست در همین سال بود که پخش سریال «وراثت» (Succession) در HBO آغاز شد و حالا یکی از بهترین سریالهای درام تاریخ در نظر گفته میشود. این سریال هم مثل «میلیاردها» درامی با محوریت مسائل مالی است، ولی یکی دو چیز (یا بهتر است بگوییم بیست چیز) دربارهی طرحریزی یک سریال درگیرکننده و فراموشنشدنی به «میلیاردها» آموخت.
قصهگویی و شخصیتپردازی بسیار قوی «وراثت»، که بهشکلی زیرپوستی طعنهآمیز است، و همچنین بازیهای کاملاً بینقص بازیگران اصلی آن، باعث شد «میلیاردها» دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشد و از لذت تجربهی تماشای آن کاسته شود.
در واقع حتی برایان کاکس (Brian Cox) هم به این مسئله اشاره کرد و گفت که این سریال برخلاف «میلیاردها» پس از «به پایان رسیدن تاریخ انقضایش» ادامه نخواهد یافت.
اگر بپذیریم که «میلیاردها» بهشکلی نسبتاً سطحی به شخصیتهایش میپردازد و از این نظر به یک سریال ملودراماتیک خوشساخت شباهت دارد، «وراثت» دقیقاً عکس این کار را انجام میدهد.
بهلطف شباهتهای درونمایههای این دو سریال، «وراثت» کاری کرده که تماشای «میلیاردها»، خصوصاً فصلهای ضعیف اخیرش، کار سختی شده است.
۵. «اندور» همهی سریالهای دیگر «جنگ ستارگان» را خراب کرد
«گستره» تنها سریال علمیتخیلی نبود که برادران همسبک خودش را به خاک و خون کشید. با اینکه «اندور» (Star Wars Andor) مشهورترین و موردبحثترین سریال «جنگ ستارگان» در شبکههای اجتماعی نبود، از جانب منتقدان بهترین بازخورد را دریافت کرد و پشت آن دلیل محکمی وجود دارد.
تصویرسازی هوشمندانهی تونی گیلروی (Tony Gilroy) از فاشیسم، فیلمبرداری سریال در ستهای واقعی (برخلاف ستهای مصنوعی که دیزنی طی چند سال اخیر به استفاده ازشان روی آورده) و بازی فوقالعادهی بازیگران اصلی همه دست به دست هم دادند تا به ما یادآوری کنند در جهان «جنگ ستارگان»، هنوز جا برای تعریف کردن قصهای که در کمال درماندگی به نوستالژی وابسته نباشد، باقی است.
اگر بگوییم این سریال «خیلی خوب» است، حق مطلب را دربارهاش ادا نکردهایم. این سریال بهراحتی یکی از قویترین روایتهای دراماتیک در کل تاریخ «جنگ ستارگان» است و از این نظر جایگاهی برابر با دو فیلم اول دارد.
با توجه به اینکه «اندور» لابلای سریالهای متوسطی چون «کتاب بوبا فت» (The Book of Boba Fett)، «اوبیوان کنوبی» (Obi-Wan Kenobi) و فصلهای اخیر «مندلورین» (The Mandalorian) عرضه شده است، حقیقتاً از آنها فرسنگها جلوتر به نظر میرسد.
حتی «مندلورین»، که جزو بهترین سریالهای «جنگ ستارگان» دیزنی پلاس طبقهبندی میشود، در مقایسه با «اندور» سطحی و بیمایه به نظر میرسد، چون «اندور» واقعاً ریسکهای قابلتوجهی در روایتش انجام میدهد و صرفاً به میراث ماندگار و نام «جنگ ستارگان» تکیه نمیکند.
همیشه جا برای طنازی و سبکسری در «جنگ ستارگان» وجود دارد، ولی «اندور» نشان داد که این جهان تا چه حد میتواند خود را جدی بگیرد و در ازایش، مخاطب را هرچه بیشتر با خود درگیر کند.
از همه مهمتر، این سریال عالی با دقت و حوصله ساخته شده، دو عنصری که در ساختن آثار «جنگ ستارگان» طی پنج سال اخیر غایب بوده است.
- چرا «اندور» مهمترین سریال مجموعه «جنگ ستارگان» است؟
۴. «شنود» بیشتر سریالهای پلیسی را خراب کرد
شاید بتوان ادعا کرد که از بین تمام سریالهای تلویزیونی، هیچ سریالی نیست که بهاندازهی «شنود» (The Wire) در حق آن قدرناشناسی کرده باشیم. با اینکه این سریال در طی پنج سالی که روی آنتن بود، نقدهای بسیار مثبتی دریافت کرد، ولی حتی یک جایزهی امی (Emmy) هم نبرد.
درام پلیسی شکسپیری دیوید سیمون (David Simon)، با جزییات مدهوشکنندهاش، روی همهی سریالهای پلیسی را کم کرده است. در واقع حتی استفاده از عبارت «درام پلیسی» برای توصیف آن کملطفی به نظر میرسد، چون «شنود» خیلی عمیقتر از این حرفهاست.
سیمون و اد برنز (Ed Burns)، نویسندهی دیگر سریال، با رویکرد خبرنگاری واقعی صحنهی جرم و جنایت در بالتیمور آمریکا را روایت میکنند و در این بستر، بازیگران پرتعداد سریال نیز بهترین بازیهای کارنامهی خود را ارائه کردهاند. ترکیب این دو عامل به خلق شاهکاری ماندگار منجر شده است.
به استثنای چند اثر قوی دیگر مثل «شیلد» (The Shield)، «کارآگاه واقعی» (True Detective) و «قتل: زندگی خیابانی» (Homicide: Life on the Street) که آن را هم سیمون ساخته است، همهی درامهای پلیسی دیگر در مقایسه با «شنود» مزخرف به نظر میرسند.
البته حرفمان این نیست که برای آثار پلیسی سرگرمکننده و کمعمق مثل «NCIS» جایی وجود ندارد؛ بههرحال «شنود» سریالی نیست که پس از یک روز کاری سخت در دفتر بخواهید تماشایش کنید؛ ولی توجه و دقت بسیار زیاد سازندگان سریال به جزییات باعث شده که بقیهی درامهای پلیسی در مقایسه با آن بسیار نابالغ به نظر برسند.
۳. «دردویل» سریالهای «ارو ورس» را خراب کرد
در حال حاضر، تولید سریالهای ابرقهرمانی، از لحاظ کمیت، به اوج خود رسیده است، ولی سالها پیش از اینکه جهان سینمایی مارول این ژانر را تسخیر کند، «ارو ورس» (The Arrowverse) پرچم آن را بالا نگه داشته بود.
جهان بلندپروازانه و درهمتنیدهی شبکهی CW – که از آرو (Arrow)، فلش (The Flash)، سوپرگرل (Supergirl)، افسانههای فردا (Legends of Tomorrow)، رعد سیاه (Black Lightning) و بتوومن (Batwoman) تشکیل میشد – هم از لحاظ خلاقانه، هم از لحاظ کیفیت تولید، بالا و پایینهای زیادی داشت.
با این حال، از فصلهای اولیهی «آرو» و «فلش» استقبال گرمی شد، ولی وقتی «دردویل» (Daredevil) نتفلیکس وارد معرکه شد، بزرگترین ضربه به سریالهای «ارو ورس» وارد شد.
سریال «دردویل» مستقیماً در جهان سینمایی مارول واقع نشده بود و طی تصمیمی استراتژیک فقط در حاشیههای آن قرار داشت، ولی این سریال عالی روحی تازه به کالبد سریالهای ابرقهرمانی دمید.
قصهگویی قوی و وفادار به منبع اقتباس، بازیهای عالی، اکشن پر زد و خورد و لحن عموماً بالغانهتر سریال، همه در کنار هم باعث شدند سریالهای «ارو ورس» شبیه به کارتونی مخصوص کودکان به نظر برسند.
داستانهای سریالهای ارو ورس بهتدریج بدقلقتر و ملودراماتیکتر شدند، ولی «دردویل» بهلطف داستان تاریکتر و سبکوسیاق فنی و استادانهاش گوی سبقت را از آنها ربود.
فقط میتوانیم امیدوار باشیم که سریال جدید دیزنی پلاس با نام «دردویل: دوباره متولدشده» (Daredevil: Born Again)، بتواند از لحاظ پرتنش و پرانرژی بودن، به «دردویل» نتفلیکس نزدیک شود.
۲. «لست آو آس»، سریال «مردگان متحرک» را خراب کرد
«لست آو آس» (The Last of Us) صرفاً اقتباسی عالی از بازی افسانهای ناتیداگ (Naughty Dog) نیست، بلکه بهنوبهی خود یک اثر درام فوقالعاده در ژانر درام پساآخرالزمانی محسوب میشود و شاید بهترین سریال زامبیمحور در تاریخ باشد.
در واقع سریال آنقدر خوشساخت است، بازی بازیگرانش آنقدر خوب است و آنقدر عمق دراماتیک دارد که باعث میشود «مردگان متحرک» (The Walking Dead)، سریال زامبیمحور دیگری که پیش از آن سلطان این سبک بود، در مقابلش هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد.
البته اگر از حق نگذریم، «مردگان متحرک» پس از چند فصل اول جذابیت خود را تا حد زیادی از دست داد و اسپینآفهای در ظاهر بیپایانی که برای سریال ساخته شدند، باعث شدند این مجموعه خودش هم به یک زامبی شَل و بیروح از خودش تبدیل شود.
ولی «لست آو آس» کل آن چیزی است که «مردگان متحرک» نبود: شاهکاری خوشساخت و شخصیتمحور که برای وقت مخاطب ارزش قائل است.
اگر بخواهیم امکانات و بستری را که HBO در اختیار نیل دراکمن (Neil Druckman) و کریگ مزین (Craig Mazin) برای ساختن سریال قرار داد، با محدودیتهایی که AMC برای «مردههای متحرک» تعیین کرده بود – چه از لحاظ محتوایی، چه از لحاظ بودجه – مقایسه کنیم، اصلاً جا برای بحث و گفتگو باقی نمیماند.
اگر برگردیم و «مردگان متحرک» را تماشا کنیم، این سریال اکنون سطحپایین و حتی کمی مسخره به نظر میرسد؛ «مردگان متحرک» یادآور دورانی در گذشته است که منبع اقتباسی عامهپسند، بهخوبی قابل اقتباس شدن به یک اثر درام باپرستیژ نبود.
شاید اگر AMC اجازه میداد فرانک دارابونت (Frank Darabont) چشمانداز شخصیتمحورتر خود از «مردههای متحرک» را بسازد و او را در جریان ساخت فصل دوم سریال اخراج نمیکرد، کار سریال به اینجا نمیکشید.
۱. «ساوث پارک»، سریال «فمیلی گای» را خراب کرد
بقیهی سریالهای این فهرست، صرفاً بهخاطر اجرای بهتر و باکیفیتتر ایدهی اصلی همتایان خود آنها را خراب کردند، ولی این استراتژی برای مت استون (Matt Stone) و تری پارکر (Trey Parker)، سازندگان «ساوثپارک» زیادی باکلاس بود، برای همین آنها شمشیر را از رو بستند و در اپیزود «جنگ کارتونها قسمت دوم» (Cartoon Wars Part II) در فصل دهم «ساوث پارک»، «فمیلی گای» را یک گوشمالی اساسی دادند.
در این اپیزود، کارتمن (Cartman) در تلاش است تا ساخت «فمیلی گای» را لغو کند، و در بهیادماندنیترین صحنهی اپیزود، معلوم میشود که نویسندگان «فمیلی گای» در اصل یک مخزن پر از گاو دریایی است. کار این گاوهای دریایی این است که از «توپ ایده» یک فعل، یک اسم خاص و یک ارجاع فرهنگ عامه استخراج کنند. سپس موارد انتخابشده به خورد یک ماشین جوکسازی داده میشوند تا یکی از شوخیهای یکهویی معروف «فمیلی گای» تولید شود.
البته لذت بردن از «فمیلی گای» و خندیدن به جوکهای «ساوث پارک» لزوماً در تضاد نیستند، ولی در هر حال این صحنه – که در قالب میم وایرال هم شد – توجه همه را به نویسندگی ضعیف و بداههگویانهی «فمیلی گای» جلب کرد و باعث شد هجو هوشمندانهتر «ساوث پارک» در مقایسه بهتر به نظر برسد.
البته «فمیلی گای» طی سالهای آتی پرطرفدار باقی ماند، ولی در آن دورهی زمانی که «جنگ کارتونها قسمت دوم» منتشر شد، به همه یادآوری شد که دوران طلایی «فمیلی گای» به سر رسیده است.
چه طرفدار پر و پا قرص «ساوث پارک» باشید، چه این صحنهی بامزه را بهصورت تکی در شبکههای اجتماعی دیده باشید، اکنون تماشای حتی یکی از جوکهای فرمولوار «فمیلی گای» بدون اینکه یاد آن گاوهای دریایی لعنتی بیفتید، سخت شده است.
منبع: Whatculture